بودن یا رفتن
شهر تاریک و عجیب است که اطراف دگر هیچ نمی بینیم ما
وای در این شهر، نه ماهی است که گهگاه به او روی بیندازیم ما
یا که شهر نورانی است، یا تو نوری شده ای شهر به دنبال شماست
سوسویی که مرا برده و چشمم به تو و این همه چشم مال شماست
کاش بودی به کنارم که کنارم خوش بود، شب به نورت روشن
روز از پرتو نورت همه در رقص چو پروانه و گهگاه پرش چون توسن
بودنم با تو که نیست، ارزش نیست،بودنم با تو، حکایت یمی با ماهیست
رفتنم سودی نیست، ولی چون تو نباشی همه در حسرت و سوزندگی آه آهیست
عاشقم، عاشقم من به تو و تو هزاران فرسنگ
دور دوری و دگر طاقت من طاق شده، من قلب ندارم از سنگ
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۲/۲۵ ساعت 17:36 توسط م.ر. زندی مهر
|