انتهای عشق
مانده ام در حسرت تو...
کاش انتهای زندگیم بودی تا عذابم ترک انتهایت نبود. کاش می توانستم دائم تو را زیبای خود بخوانم ولی می دانم که لرزش های زنگم به تو فرسنگها فاصله را بین من و شما بیشتر خواهد کرد.
مانده ام آخر این راه...
اشکهایم در انتظارت می ریزد و می سوازندم که چرا خنده ها تمام نبض درونم را خالی کرده اند، اما باز هم خشکی درون چشمانم ذره ای از قطرات اشکی را به همراه دارد که نمی خواهد ترکت کند و نمی تواند بماند. ماندنم عذابت و رفتم مردنم است. مانده ام بین عذاب تو و مردن خود کدام را برگزینم.
شگفتا از عشق...
چه ترسی عظیمی در درون ماست. تو از ترس دیگران و من از ترس دیگران تو. وقتی با دیگران می جنگی، من با خودم می جنگم و وقتی با من می رقصی، من بیخود از رقص تو ام.
طلوع کن...
که از تو تازه می شود این خلوت سرخوردگی
طلوع کن، طلوع کن ...
طلوع کن، طلوع کن که بودنم تازه کنی
دست مرا بگیری و با بوسه اندازه کنی
طلوع کن، طلوع کن ...
شهر شما غبار بود، طلوع کن ستاره
که دیدن ستاره، به به که بی مثاله
طلوع کن، طلوع کن ...
من آمدم به نزدیک، فانوس ندیدم از دور
بر من نگه کن ای نور، من دیده ام شده کور
طلوع کن، طلوع کن ...
خسیس یا ندار؟
بعد از تشکيل خانواده، خسيس بودن يکي از طرفين، به شدت بر روابط زوجين و رابطه آنها با يكديگر تاثير ميگذارد
آيا خساست همان خودخواهي است؟ آيا نگراني از فردا است؟ و يا نياز به تضمين مادي است؟ چرا برخي از افراد بيش از حد دست ودلباز هستند در حاليكه برخي ديگر حتي از فكر اينكه كيف پولشان را باز كنند ترس تمام وجودشان را فرا ميگيرد. کنترل دخل و خرج و آيندهنگري اصلاً صفت بدي نيست اما بعضي از ما چنان به پول ميچسبيم که جداشدن از آن محال است.
روانشناسان خساست را يک نوع مشکل «رواني» ميدانند چون معتقدند افراد مبتلا به اين اختلال روحي- رواني در همه رفتارهايشان دچار خست و امساک هستند؛ حتي در ابراز احساسات و نشاندادن محبتشان به همسر، فرزندان و اقوام نزديک.